نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روایتی خواندنی
خاطرات شهید
نوید شاهد بوشهر به مناسبت سالروز شهادت شهید «اسماعیل دشتی» خاطرات این شهید را از زبانش همرزمش «شکرالله پی خسته» منتشر می کند.
کد خبر: ۵۳۶۳۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۹

نوید شاهد_ شهید «حاج حسین گورکی» فرزند دوم خانواده بود که پس از مشورت گرفتن با دو بردار دیگر خود برای نگهداری از مادر تنهایشان بعد از گذارندن مقطع دبستان تصمیم به ترک تحصیل می‌کند. این روایت بردار شهید گورکی است که در ادامه خبر خاطرات دیگر از این شهید را تقدیم حضورتان می‌کنیم.
کد خبر: ۵۱۱۷۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۱۰

شهید نماز
نوید شاهد _ روایتی از عروج زیبای شهید «علی غلامی» به روایت همرزمش پرویز معروف زاده تقدیم حضورتان می کنیم.
کد خبر: ۵۰۵۳۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۱۵

روایتی برادرانه از شهید "رضا خراسانیان"؛
نوید شاهد _ شهید در دوران انقلاب به دلیل اینکه خط خوبی داشت و در نقاشی خبره بود با پلاکارد نویسی و کشیدن شمایل امام خمینی (ره) به آشنا و آگاه کردن مردم می‌پرداخت. همیشه در سال‌های درس خواندنش به‌عنوان شاگرد ممتاز شناخته می‌شد و استعداد زیادی در آموختن ریاضیات داشت. شهید در سال آخر دبیرستان بود که انقلاب پیروز شد و بعد از پیروزی انقلاب به سپاه وارد شد و در اولین فرصت به‌عنوان داوطلب به اهواز رفت.
کد خبر: ۴۹۶۳۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۷

در آستانه فرارسیدن سالروز شهدای هفتم تیر؛
نوید شاهد - شهید والامقام حجت‌الاسلام قاسم صادقی از استان خراسان شمالی است که در حادثه هفتم تیر به همراه شهید مظلوم آیت الله بهشتی، آسمانی شد. در ادامه نوید شاهد خراسان شمالی، نگاهی به زندگی این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۱۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۷

آنچه می خوانید روایتی است از شهیدی که از طریق بسیج عازم جبهه های حق علیه باطل شد ، شهیدی که آرزوی دیدن کربلا را داشت و دلاوریهای رزمندگان لالایی بچه هایش بود . در ادامه متن کامل این روایت را می خوانید.
کد خبر: ۴۷۲۴۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۵

دست به دعا شدیم که خدایا به عظمت خون شهداء بچه ها را کمک کن. وقتی که لباسهای غواصیمان را پوشیدیم هوا در حال تغییر کردن بود تا تاریکی هوا نم نم باران هم شروع شد. هیچوقت یادم نمیرود صفای نمازی که آنشب در سنگر خواندیم امام جماعت شهید(توکلی) بود.
کد خبر: ۴۵۴۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۳

به روایت «منوچهر فتوحی» یک هم محله ای از شهید «محمود مهاجر» منتشر شد؛
او از روزی می گوید که همدوش یکدیگر پا به مسجدالرضا(ع) گذاشتند؛ همان روزی که محمود، نماز خواندن را به او آموخت. بعد، ادامه می دهد: «بچه شاد و سالمی بود. وقتی که می خواست به جبهه برود زیاد از این کارش تعجب نکردیم، چرا که با روحیاتش آشنا بودیم. می دانستیم که دین اسلام برایش مهم تر از جانش است.»
کد خبر: ۴۵۴۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

معرفی کتاب؛
کتاب «اشک و لبخند» مضمون آن مجموعه داستانهای کوتاه مدافعان حرم به روایت همسران آنها پرداخته است. نویسنده این کتاب «منیره میرزایی» که انتشارات «موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت» آن را به چاپ رسانده است.
کد خبر: ۴۵۳۸۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۰

او کم سن ترین نیروی گردان سیدالشهدا(ع) جهاد تهران بود آن روز هنگامی ای بود بولدوزرهای ما جلوی تانک‌های عراقی ایستاده بودند. انگار هفتاد و دو تن اصحاب عشق بود که در برابر سی هزار شیطان قد علم کرده بود
کد خبر: ۴۵۱۹۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۹

روایتی خواندنی از شهید «احمد ابراهیمی فرد» را در سالروز ولادتش می خوانید؛
درست در نیمه های اردیبهشت ۶۱ ، احمد هجده ساله در کسوت لباس مقدس پاسداری، به عشق آزادی خرمشهر عزیز، پا به منطقه گذاشت دلش از ایمان و امید به آزادی خرمشهر سرشار بود عملیات بیت المقدس آغاز شده بود و احمد با شور و علاقه پا به میدان گذاشت
کد خبر: ۴۵۱۷۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۳

خداوندا رزمندگان را یاری نما تا بتوانند راه کربلا را باز کنند .
کد خبر: ۴۴۷۷۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۹

«محسن صادقی» رزمنده بسیجی که سی ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
اولین آمبولانس که بنده راننده آن بودم سوار قایق شدیم، با وصفی که از اروند و جزر و مد آن وجود حیوانات عظیم الجثه شنیده بودم ترس و وحشت تمام وجودم را گرفت. بر خود مسلط شدم و کنار قایقران رفتم شروع به صحبت کردک که مقداری آرامش بگیرم. قایقران از عمق یکصد متری اروند وجود کوسه هایی که باعث واژگونی چندین قایق شده، مدت طی مسیر اروند را به ساعتی بر ما گذراند.
کد خبر: ۴۴۳۳۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۶

روایتی خواندنی از التفات سلیمی پدر گرامی شهید «حسین سلیمی» منتشر شد؛
من به عنوان يک مسلمان ويک سرباز بايد تا انجا که ميتوانم سريعا در راه خدا و قران به فرمان رهبر انقلاب را گوش داده و از جان و دل پذيرا هستم بايد به گفتار امامان لبيک بگويم و هرچه زودتر به جبهه بروم تا بتوانم دين خود را نسبت به کشورم انجام دهم ومادرش تحت تاثير حرف هاي حسين قرار گرفت.
کد خبر: ۴۴۱۴۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۷

«محمد فخاری» رزمنده بسیجی که هفت ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
پتو را بر سرش انداختند و همگی شروع به زدن او کردند وقتی جشن پتو تمام شد، دیدیم حالش بد شده. فهمیدیم ترکشی در بدنش داشته که ما خبر نداشتیم که از این کار خود پشیمان و بسیار ناراحت شدیم و او هم اصلاً چیزی نگفت ولی نحوی شوخی با او تغییر کرد. یک انگشتری در دست داشت که اسامی پنج تن آل عبا بر روی آن حک شده بود.
کد خبر: ۴۴۰۵۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۴

«رمضان اردستانی» رزمنده بسیجی که هشت ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
شب های اولیه پدافند در خط مقدم پس از عملیات ها، هم بسیار سخت بود و هم طاقت فرسا، اگر نگوییم حتی سخت تر عملیات، عملیات خیبر به جهت عبور رزمندگان اسلام از هور و تهدید شهر بصره از اهمیت بالایی برخوردار بود. لذا مناطق آزاد شده گاه و بیگاه در معرض آتش سنگین و سپس پاتک دشمن قرار می گرفت، دشمن شکست خورده سرسختانه درصدد جبران این شکست و باز پس گیری مناطق از دست داده بود.
کد خبر: ۴۳۹۳۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۸

روایتی خواندنی از علی نقی محسنی برادر گرامی شهید «ولی الله محسنی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
اما وقتی گفتم که اولین آرزویت چیست؟ گفت: اینکه در راه خدا به شهادت برسد.ولی وقتی گفتم: چرا؟ گفت: لذت «شهادت» شیرین ترین لذت است و هیچ لذتی به اندازه آن نمی رسد. دیگر نمی دانستم چه بگویم. فقط به من می گفت: برایش آرزو کنم که شهید شود و چون اولین باری برای زیارت رفته بودیم آرزویمان برآورده شد.
کد خبر: ۴۳۵۷۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۷

روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید بهزاد نیک اندیش» به مناسبت سالروز شهادت منتشر شد
يك ماه پيش از شهادت برادران ، مادرم خواب مي بيند كه فرزندش در يك پارك آراسته از گل و فواره هاي جوشان آب ، در حال گفتگو با دوستان و همرزمان خويش است تااينكه دو نفر (فرشته) كه داراي پوشش كاملاًسفيد و زيبا بودند ؛ جلو آمده و از ميان آن افراد فرزندش را با خودشان مي برند...
کد خبر: ۴۲۶۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

زندگی نامه و هشت روایت از شهید برات امیری مقدم
کد خبر: ۴۲۵۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۲۶

روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید حسین اسلامی»
یک شب از بس که ناراحت بودم و نمی خواستم حسین به جبهه برود، خوابیدم در عالم رویا به خوابم آمد و گفت: مامان انگشت شما را بردم، گفتم کجا بردی؟ گفت: انگشت شما را بردم توی جبهه، بعد از خواب که بیدار شدم متوجه شدم انگشت مرا جوهری کرد، و روی رضایت نامه خودش زده گفتم لعنت بر شیطان این چه کاری بود که کردی؟ می گفت: هیچی مامان من دیگر رفتم «جبهه» و خاطرت جمع باشه...
کد خبر: ۴۱۸۹۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۳